- ابوالاسود دئلی (اَ بُلْ اَ وَ دِ دُ ءَ)
ظالم بن عمرو بن سفیان بن جندل و بعضی گفته اند سلیمان بن عمرو و به گفتۀ برخی سلیمان بن عامر و جمعی دیگر نام او را عمر بن حلس بن نفاثه بن عدی بن دئل بن بکر بن عبد مناف بن کنانه المکنی بابی الاسود الدئلی یا الدولی به ضم دال مهمله و فتح همزه یا واو منسوب به دول به فتح واو یا دئل به کسر همزه، و آن قبیله ای است از کنانه و اینکه همزه را در نسبت فتحه داده اند برای احتراز از توالی کسرات است و یکی از محشین اصبهانیین اواخر که بر شرح الفیۀ عبدالرحمن سیوطی حاشیه نوشته گوید که نسبت او به دیلم است و از کسائی و ابی عبید و ابی محمد بن حبیب آرند که نسبت دئلی به دیل به کسر دال مهمله و سکون یاء است و صاحب منتهی المقال گوید بعضی گفته اند دئلی به کسر دال و فتح همزه و دئل به این صورت نام جانوری است میان راسو و روباه و ابن حجر در تقریب گوید نام او ظالم بن عمرو است و بعضی گفته اند عمرو بن ظالم و بعضی عمیر بن ظلیم و بعضی عمرو بن عثمان و بعضی عثمان بن عمرو و بخاری صاحب کتاب الکنی گوید عمرو بن سفیان بن ظالم یا سارق بن ظالم و صاحب روضات گوید از این جهت گفته اند که در اسم و نسب و نسبت او اختلاف بسیار است و بعض از مورخین عامه گویند او تابعی و از مردم بصره است. ذهبی و ابن حجر گفته اند وفات او به سال 99 هجری قمری بود و به قول خلیفه بن خیاط در طاعون جارف به سال 69 هجری قمری به هشتاد وپنج سالگی و بعضی گویند پیش از طاعون به علت فالج و بعضی گفته اند وفات او در زمان خلافت عمر بن عبدالعزیز بود به سال 101 هجری قمری و در کتاب وفیات الاعیان آمده است که او از سادات تابعین و اعیان آنان است و در رأی و عقل اشد و اکمل رجال است و بصری است و بعضی گفته اند که او معلم اولاد زیاد بن ابیه بودآنگاه که ولایت عراق داشت و گویند او را در بصره خانه ای بود و همسایه ای که او را می آزرد پس آن خانه بفروخت او را گفتند خانه خویش بفروختی گفت همسایه را فروختم و این گفتۀ او مثل شد و خلیفه بن الخیاط گوید آنگاه که عبدالله بن عباس عامل امیرالمؤمنین علیه السلام از بصره بحجاز شد ابوالاسود را بجای خویش نصب کرد و او تا قتل امیرالمؤمنین علیه السلام بدان مقام ببود و در اغانی آمده است که او سفری بفارس و اصفهان رفته است. و صاحب طبقات از قول جاحظ گوید در همه طبقات او جای دارد و در هر طبقه مقدم افراد آن طبقه است. از جمله در طبقۀ تابعین و فقها و محدثین و شعرا و اشراف و فرسان و امرا و دهاه و نحاه و حاضرجوابان و شیعه وبخلاء و صلع و بخر اشراف. و مرگ او به سال 69 بوده است بطاعون جارف. و او را واضع علم نحو گویند و گویند حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام بدو فرمود کلام بر سه گونه است اسم و فعل و حرف و فرمود آنرا کامل کن و بعضی گفته اند که او معلم اولاد زیاد بن ابیه بودآنگاه که زیاد حکومت عراق داشت و روزی ابوالاسود نزدوی رفت و گفت اصلح الله الامیر می بینم عرب را که با دیگر مردم آمیخته اند و زبانشان بگشته است آیا رخصت کنی تا من چیزی وضع کنم عرب را تا بشناسند و زبان خویش بدان راست کنند زیاد اجازت نکرد و سپس مردی نزد زیادآمد و گفت اصلح الله الامیر توفی ابانا و ترک بنون، بجای توفی ابونا و ترک بنین و زیاد از شنودن آن طیره گشت و گفت ابوالاسود را بخوانید و چون او حاضر آمد گفت آنچه از وضع آن ترا نهی کردم اینک امر می کنم و باز گفته اند ابوالاسود روزی بخانه درآمد و یکی از دختران او گفت ما احسن السماء بضم نون احسن و کسر همزۀ سماء و او در جواب گفت یا بنیه نجومها دختر گفت من نپرسیدم که چه چیز از آسمان بهتر است بلکه شگفتی نمودم ابوالاسود گفت پس بگوی ما احسن السماء. در این وقت بوضع قواعد نحو پرداخت و باز گفته اند که زیاد بدو گفت که برای مردم قواعدی بنه تا پیشوای آنان باشد و کتاب خدای تعالی را بدان بدانند و او تن زد تا روزی که ابوالاسود شنود که کسی این آیت میخواند: ان ّ الله بری ٔ من المشرکین و رسوله گفت گمان نمیکردم کار مردم تا اینجا کشیده باشد و نزدزیاد شد و گفت اینک امر امیر بجای آرم بگوی مرا کاتبی زودیاب و تیزفهم دهند وی را کاتبی از عبدالقیس بدادند و او نپسندید و دیگری را بیاوردند بدو گفت آنگاه که من دهن باز کنم در ادای حرفی نشانی بر بالای آن نه و چون لب ها گرد کنم نشانه در پهلوی آن گذار و چون هر دو لب فراهم آرم نشانه بزیر وضع کن و او چنین کرد. و جلال الدین سیوطی از ابن انباری و او از طریق عتبی آورده است که معاویه بزیاد نوشت تا عبیدالله را نزد وی فرستد و عبیدالله پیش معاویه شد و با او سخن گفت و در سخن لحن آورد معاویه بزیاد نوشت از تو سزد فرزندی چون عبیدالله را مهمل گذاردن. در این وقت زیاد ابوالاسود را بطلبید و گفت این سرخ پوستان، و مراد او عجم بود، زبان عرب تباه کردند چه شود که چیزی بنهی تا مردم کلام خود بدان راست کنند و کتاب خدای فهم کنند و ابوالاسود امتناع ورزید و زیاد حیلتی اندیشید و مردی را گفت در راه بنشین بر طریق ابوالاسود و چون او بگذرد آیتی از قرآن بغلط برخوان و آن مرد چنین کرد و آیه مذکور بکسر لام رسول بخواند و آن بر ابوالاسود سخت ناگوارآمد و گفت منزه است خدا از آنکه از رسول خود برائت جوید و بفور نزد زیاد شد و گفت کنون خواستۀ تو بجای آرم و چنان بینم که شروع باعراب قرآن کنم مرا سی مرد فرست و زیاد آن مردم بدو بفرستاد و ابوالاسود از آنان ده تن برگزید و در آخر یک تن از عبد قیس را اختیار کرد و گفت مصحف برگیر و با رنگی جز مداد آنگاه که من دهن بگشایم نقطه بر سر حرف نه و چون دهان گرد کنم نقطه بر جانب حرف گذار و چون دو لب بهم نزدیک آرم نقطه در زیر حرف وضع کن و چون غنه ای در یکی از این حرکات یابی دو نقطه بگذار و از اول قرآن تا آخر بدین گونه بنوشت سپس کتاب مختصر که بدو نسبت کنند بنگاشت. و ابوالقاسم زجاجی از ابی جعفر طبری و او از مسلم باهلی آرد که ابوالاسود گفت روزی بخدمت امیرالمؤمنین علی علیه السلام شدم و او را دیدم سر بفکرت فروبرده گفتم امیرالمؤمنین چه میاندیشد گفت من در این شهر شما لحنی شنیدم و خواستم کتابی در اصول عربیت وضع کنم پس گفتم اگر امیرالمؤمنین چنین کند ما را احیا کند و این زبان در میان ما پایدار ماند و سه روز پس از آن بخدمت او مشرف شدم و او صحیفه ای نزد من افکند در آن نوشته: بسم الله الرحمن الرحیم. الکلام کله اسم و فعل و حرف فالاسم ما انباء عن المسمی و الفعل ما انباء عن حرکه المسمی و الحرف ما انباء عن معنی لیس باًسم و لا فعل. پس فرمود دنبال آن بیار و بر آن بیفزای و بدان که چیزها بر سه گونه اند ظاهر و مضمر و چیزی که نه ظاهر است و نه مضمر و فضل دانشمندان در دانستن این قسم سوم است. ابوالاسود گوید چیزهائی من گرد کردم و بر او عرض کردم و از آن جمله بود حروف نصب و نوشته بودم که حروف نصب ان، ان، لیت ، لعل ّ، کأن ّ است امیرالمؤمنین علی فرمود لکن را فراموش کردی گفتم آنرا از این طائفه نمی شمردم فرمود آری، لکن ّ نیز از این قبیل است. و نیز گفته اند سبب اختراع نحو این بود که ابوالاسود را دختری بود و شبی در تاریکی رخشانی ستارگان او را شگفت آمد و گفت یا ابت ما احسن السماء ابوالاسود گفت نجومها چه گمان برد که دختر از بهترین چیز آسمان سؤال کند و بعضی گویند دختر ابوالاسود گفت ما اشدّ الحرّ او در جواب گفت شهر آب دختر گفت من چیزی نپرسیدم و خبری گفتم. پس ابوالاسود بخدمت امیرالمؤمنین علی شد و قصه بازگفت. علی علیه السلام فرمود مخالطت عجم سبب این لحنهاست و باز گویند امیرالمؤمنین علی علیه السلام بدو فرمود الفاعل مرفوع و المفعول منصوب و المضاف الیه مجرور. و ابن الندیم گوید مردی از اهل زندخان مسمی بسعد روزی زمام اسب خود را در دست داشت و پیاده میرفت ابوالاسود بدو گفت ما لک یا سعد لم لاترکب و او بجواب گفت ان ّ فرسی ضالع و از ضالع ظالع خواست و ابوالاسود در این وقت بنوشتن علم نحو پرداخت و باز صاحب الفهرست گوید که بیشتر علما برآنند که نحو را ابوالاسود دئلی آورد و وی از امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب گرفت و بعضی دیگر گویند واضع نحو نصر بن عاصم الدئلی یا لیثی است و بخط ابی عبدالله بن مقله خوانده ام که او از ثعلب روایت کرده و او از ابن لهیعه و او از ابی النضر که اول کس که وضع عربیت کرد عبدالرحمن بن هرمزبود - انتهی. شعبی گوید: ما کان اعف ّ اطرافه و احضر جوابه. و باز گویند آنگاه که وی بقبیلۀ بنی قشیر نزول کرد و آن قبیله نصاب و ابوالاسود شیعی بود بنوقشیر شبها بدو سنگ افکندندی روزی ابوالاسود به آنان گفت چرا با من این کنید گفتند ما این سنگ ها نیفکنیم این سنگها از جانب خدا آید گفت دروغ میگوئید چه اگر افکننده خدای بودی خطا نکردی. وقتی اعور به او گفت چیز و نیم چیز و نه چیز چه باشد؟ گفت اما چیز بینا را گویند مانند من و نه چیز نابینا را و اما نیم چیز یکچشم بود مانند تو. و وقتی بدو گفتند تو ظرف علم و وعاء حلمی و تنها عیب تو امساک تست، گفت بهترین ظرف و وعاآن است که ممسک باشد. و زمانی او خانه خویش ببصره برای آزاری که از همسایه میدید بفروخت از او پرسیدند خانه خویش بفروختی ؟ گفت نه بلکه همسایه را فروختم. و نوبتی ابن زیاد بدو گفت اگر ترا کبر سن مانع نبودی دستیاری من میکردی گفت اگر در فن کشتی مرا بکار خواهی گرفت مقدور من نیست و اگر از عقل و ادب من استفاده خواهی کردن آن امروز در من کاملتر از روزگار جوانی من است. و ابن الندیم گوید دیوان او را سکری ابوسعید و اصمعی و ابوعمرو شیبانی گرد کرده اند. نسبت ابداع نحو، علمی عظیم و ژرف و تالی فلسفه و ریاضی به یک فرد عرب بدوی آنهم در دورۀ سادگی صرف و بدویت بحتۀ عرب، یعنی نیمۀ اول مائۀ اول هجری بافسانه شبیه تر است. و در ایجاد آن متوسل به اعجاز شدن یعنی ابتکار نحو را به پسر عم و داماد رسول صلوات الله علیه انتساب کردن و محفوف بودن نام و نسب و نسبت و عمل و زمان ابوالاسود به این حدّ عجیب از شک و تردید، خرافی و نیش غولی بودن این دعوی را تقویت میکند. و بقول شاعر:
در این اگر مگری میرود حقیقت نیست
کجا حقیقت باشد اگر مگر نبود.
نام ابوالاسود، گاهی ظالم و زمانی ظلیم، عمیر، عثمان، نصر، سلیمان یا عمرو، و اسم پدر او ظالم یا عامر یا عمر یا یعمر یا ظلیم یا عثمان یا عاصم است، و جد او موسوم به جندل یا حلس، و نسبت او بصری یا دئلی یا دؤلی یا دئلی یا دیلمی یا لیثی و معنی دءل یا دؤل یا دئل و جز آن قبیله مصنوع و مجعول از کنانه یا حیوانی میان روباه و راسو، و سنۀ وفات وی 69 تا 101 یعنی مردد میان سی ویک سال که خود یک عمر فوق متوسط است وباعث ایجاد نحو، خود او با اختلاف روایات یا دختر اوباز با نقلهای مختلفه و یا زیاد بن ابیه با الوانی از قصص و یا معاویه و یا سعد فارسی زندخانی و یا امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام با حکایات گوناگون. در ملت مغلوب احساس احتیاج برسم و تدوین قواعد زبان ملت غالب طبیعی است. لیکن ملت غالب خاصه آنگاه که در مراحل بداوت محضه سیر میکند و بعلاوه از یک سو مست فتوحات و از طرفی سرگرم تمتع از ثمرات مادی غلبۀ خویش است و کتاب آسمانی خود را هم که بلسان قوم نازل شده بسهولت میخواند نه حاجت به ابتکار علمی بدین شگرفی دارد و نه قوه و استعداد ابداع آنرا. ابن الندیم گوید: زعم اکثر العلماء النحو اخذ عن ابی الاسود الدئلی و ان ّ اباالاسود اخذ ذلک عن امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام و قال آخر رسم النحو نصر بن عاصم الدئلی و یقال لیثی. قرأت بخط ابی عبدالله بن مقله عن ثعلب انه قال روی ابن لهیعه عن ابی النضر قال کان عبدالرحمن بن هرمز اول من وضع العربیه و کان اعلم الناس بانساب قریش و اخبارها و احد القرّاء. و کذا حدثنی الشیخ ابوسعید رضی الله عنه. و تتبعی بلیغ نشان میدهد که اگراکثر مسائل علم نحو از خود زبان عرب استخراج شده اقلاً بعض آن جز ترجمه قواعد زبانی اجنبی و آریائی نیست و با ازدحام اینهمه افسانه در امر پیدایش نحو و بالاخص راجع به شخصیت ابوالاسود میتوان گمان برد که اگر ابوالاسود مانند ابوالجاموس ثور بن یزید اعرابی بدوی معلم فصاحت ابن المقفع نیست و موجودی حی و خارجی است دهقانی است ایرانی از نواحی بصره که هنوز برای دختر او صحیح گفتن عربی صعوبت داشته و خود او نیز بنا به رسم بزرگان آن روز و بعد از آن روز عرب (که از ایرانیان برای فرزندان خویش مربی و آموزگار می گزیدند) مؤدّب اولاد زیاد بن ابیه بوده و او تنها یا با چند تن ایرانی دیگر از قبیل عبدالرحمن بن هرمز چند قاعده علم نحو عرب را استخراج کرده و چند سال پس از آن سیبویه فارسی با مدد خلیل بن احمد فرهودی انفراداً یا با چهل ویک کس دیگر الف تا یای این علم را در الکتاب در دسترس عجم و عرب گذاشته اند. والله اعلم
در این اگر مگری میرود حقیقت نیست
کجا حقیقت باشد اگر مگر نبود.
نام ابوالاسود، گاهی ظالم و زمانی ظلیم، عمیر، عثمان، نصر، سلیمان یا عمرو، و اسم پدر او ظالم یا عامر یا عمر یا یعمر یا ظلیم یا عثمان یا عاصم است، و جد او موسوم به جندل یا حلس، و نسبت او بصری یا دئلی یا دؤلی یا دئلی یا دیلمی یا لیثی و معنی دءل یا دؤل یا دئل و جز آن قبیله مصنوع و مجعول از کنانه یا حیوانی میان روباه و راسو، و سنۀ وفات وی 69 تا 101 یعنی مردد میان سی ویک سال که خود یک عمر فوق متوسط است وباعث ایجاد نحو، خود او با اختلاف روایات یا دختر اوباز با نقلهای مختلفه و یا زیاد بن ابیه با الوانی از قصص و یا معاویه و یا سعد فارسی زندخانی و یا امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام با حکایات گوناگون. در ملت مغلوب احساس احتیاج برسم و تدوین قواعد زبان ملت غالب طبیعی است. لیکن ملت غالب خاصه آنگاه که در مراحل بداوت محضه سیر میکند و بعلاوه از یک سو مست فتوحات و از طرفی سرگرم تمتع از ثمرات مادی غلبۀ خویش است و کتاب آسمانی خود را هم که بلسان قوم نازل شده بسهولت میخواند نه حاجت به ابتکار علمی بدین شگرفی دارد و نه قوه و استعداد ابداع آنرا. ابن الندیم گوید: زعم اکثر العلماء النحو اخذ عن ابی الاسود الدئلی و ان ّ اباالاسود اخذ ذلک عن امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام و قال آخر رسم النحو نصر بن عاصم الدئلی و یقال لیثی. قرأت بخط ابی عبدالله بن مقله عن ثعلب انه قال روی ابن لهیعه عن ابی النضر قال کان عبدالرحمن بن هرمز اول من وضع العربیه و کان اعلم الناس بانساب قریش و اخبارها و احد القرّاء. و کذا حدثنی الشیخ ابوسعید رضی الله عنه. و تتبعی بلیغ نشان میدهد که اگراکثر مسائل علم نحو از خود زبان عرب استخراج شده اقلاً بعض آن جز ترجمه قواعد زبانی اجنبی و آریائی نیست و با ازدحام اینهمه افسانه در امر پیدایش نحو و بالاخص راجع به شخصیت ابوالاسود میتوان گمان برد که اگر ابوالاسود مانند ابوالجاموس ثور بن یزید اعرابی بدوی معلم فصاحت ابن المقفع نیست و موجودی حی و خارجی است دهقانی است ایرانی از نواحی بصره که هنوز برای دختر او صحیح گفتن عربی صعوبت داشته و خود او نیز بنا به رسم بزرگان آن روز و بعد از آن روز عرب (که از ایرانیان برای فرزندان خویش مربی و آموزگار می گزیدند) مؤدّب اولاد زیاد بن ابیه بوده و او تنها یا با چند تن ایرانی دیگر از قبیل عبدالرحمن بن هرمز چند قاعده علم نحو عرب را استخراج کرده و چند سال پس از آن سیبویه فارسی با مدد خلیل بن احمد فرهودی انفراداً یا با چهل ویک کس دیگر الف تا یای این علم را در الکتاب در دسترس عجم و عرب گذاشته اند. والله اعلم
